آخرین مطالب پیوندهای روزانه
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عاشقانه های من من اگر پیامبر بودم معجزه ام خنداندن کودکان خیابانی بود.... دستی نیست تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد. اینجا ،باران نمی بارد... فانوسهای شهر،خاموش و مُرده اند دست های مهربانی ،فقیرتر از من اند...! نامردمان عشق ندیده ،خنجر کشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم ! دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا نفسهایمتمام شود. آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ، تا سَرَم ، فریاد کنند. می خواهم امشب، شاعر نو نویس کوچه ها شوم. بوی غربت کوچه ها امان بُریده است...! می خواستم واژهای پیدا کنم تا ... دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را عرضه کند ، ولی واژه ها باز همغریبی می کنند. می خواستم ، کاغذی بیابم منت نگذارد ، تنش را بدستانم بسپارد ، تانوازشش دهم ، اما ، اعتمادی نیست...! این لحظه ها ی لعنتی ، باز هم مرا عذاب میدهند... این دقیقه های بی وفا ، بی وجدانترین ِ عالم اند...! دستی نیست تا دستهایخسته ام را گرم کند... نگاهی نیست ، تا مرا امید دهد... نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم. اینجا، آخرین ایستگاه عاشقیست نظرات شما عزیزان: مارال زندگانی
ساعت18:42---27 شهريور 1391
وای چه وبلاگ خوشگلی داری
Soodabeh Gh
ساعت18:23---27 شهريور 1391
شما وبلاگ زیبایی دارید . امیدوارم موفق باشید .
چیستا
ساعت16:34---27 شهريور 1391
عاشق وبلاگت شدم
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : مهدی افشارزاده
|