آخرین مطالب پیوندهای روزانه
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عاشقانه های من من اگر پیامبر بودم معجزه ام خنداندن کودکان خیابانی بود....
یه موقع هایی هست که به خودت می گی : الان می خوام بنویسم.هوا بارونیه.صدای باد و بارون قاطی شده با صدای یه خواننده عرب که شعر زیبایی می خونه با این مضمون که : منتظرتم.خیلی وقته! با تو روزهایی دیدم که به عمرم ندیده بودم.تو دنیا رو برام با آرامش کردی.دیگه انگار هیچ چیز برای دونستنم نمونده.دیگه از هیچی نمی ترسم.منتظرت بودم و دنبالت می گشتم! دم در اتاق رو که نگاه می کنم می بینم که بارون خیلی شدیدتر ازین حرفهاست.اینجور که پیش می ره اتاق خیس خیس می شه!!!وقتی هوا بارونیه نمی دونم چرا یهو تلپی می افتم توی حوض خاطره هام!!؟ اولین قصه قصه ما بود آخرین قصه از یاد نرفتنی هم قصه ما بود! همین...!!!!!! عاشق شدم و اون عاشق بود.گذشت روزای ما! نمی دونم بارون کدوم روز نحس خزونی بود که دل تورو شست؟؟؟؟؟ فقط می دونم من اینجا بی تو خیلی تنهام! دلگیرم! من بارونیم! بارونیم!!!! نظرات شما عزیزان: یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 23:26 :: نويسنده : مهدی افشارزاده
|