پیرمرد عاشق
 
درباره وبلاگ


هر کس یک جور زندگی کردن را دوست داره . . . من دوست دارم تو اتاقم تنها باشم !!! نه ناراحتم ، نه افسرده . . . فقط چیز جذابی اون بیرون وجود نداره ، همین !
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 104
بازدید کل : 56818
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 121
تعداد آنلاین : 1



کد متحرک کردن عنوان وب

عاشقانه های من
من اگر پیامبر بودم معجزه ام خنداندن کودکان خیابانی بود....




 

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان..
یک ماشین به او زد.پیر مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.
سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.
من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟
"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم



نظرات شما عزیزان:

حمید
ساعت0:28---27 شهريور 1391
زیبا بود

چیا
ساعت23:45---26 شهريور 1391
شکستم ...نه آن زمان که رفتی!همان وقت که گفتی می روی...

سلام وب زیبایی داری به منم سربزن خوشحال می شم نظرتوبدونم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : مهدی افشارزاده